گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

گندم طلائی ما

بیست و سه ماهگی نازدونه

1394/2/19 10:09
574 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند ونباتم...

دیگه شمارش معکوس برای تولدت شروع شده و این روزها فکر تولدتم که چیکار کنم،آخه چند تا برنامه دارم حالا کدومش اجرا بشه خدا میدونه خندونک

این ماه خیلی ماه سختی بود،مریضی از روزهای آخر تعطیلات شروع شدوتا همین الان ادامه داره،اولش که سرما خوردی و بعدشم که اون کهیرهای لعنتی اومدن سراغتو الانم که این ویروس جدیده دست از سرت بر نمیداره،اگه میدونستم قراره انقدر مریض بشی از شیر نمیگرفتمت آخه خیلی ضعیف شدی

از کارای این روزها هم بگم که کم کم داری شیطنت هاتو رو میکنی و از دیوار صاف که نه ولی ازمبل و تخت و .. چرا.......بالا میری،به بابا مرتضی میگم گندمی داره شیطون میشه، میگه:خوب باید بشه دیگهچشمک

انگشت هاتو با هم میشمریم،یک..دو...سه...دوو...چهار...پن... جیشخندونک

میگم گندمی بورستو بیار موهاتو شونه کنم،میری سراغ کشوها باز نکرده میگی   نیس

میگم بگرد هست،یکم میگردی میگی:اینــــــا

مامان جون بهت میگه من کیم،میگی  ماماجو

میگه مامان جون کیه میگی    من من

به شیرهم میگی   ایشخندونک(کلاهمه چیو پشت و رو میگی)

به من میگه مامایی  ومن قندتودلم آب میشه

غذا خوردنتم که دیگه نگو افتضاحی شده برای خودشغمگین

دو تا دندون مرواریدی جدید هم در آوردی،دندونهای نیش فک پایین،دیشب دیدم تو فک پایین ی دندون آسیا هم نیش زده عزیزم،حال 16 تا دندون داری با یه دونه که تازه سر باز کرده

عکسهای این ماهو میذارم توادامه مطلب آخه خیلی زیاده

ی جمعه که هوا خوب بود رفتیم بوستان مفاخر

پارکینگ قبل از رفتن

 

 

 

 

 

اینجام نشستی زدی زیر گریه که بغلم کنین،تازگی ها دوست داری یا بغل باشی یا توکالسکه

 

ی هوای خوبه دیگه ویک پارک دیگه،این بار بوستان ملت،اولش رفتیم کنار خونه ی قدیمی عکس گرفتیم و از شما هم با لباس محلی عکس گرفتیم بعد رفتیم تو پارک،البته فایل عکس اصلی رو هنوز نگرفتیم و این عکسیه که با دوربین خودمون گرفتیم

 

قربون قد و بالای دختر رشتیم برم مــــــــنبوس

 

 

 

 

 اینم پرنده و جوجه های همسایه که دو روز خونه مون امانت بودن و شما حسابی باهاشون بازی کردی

 

یک جمعه ی دیگه که مهمون داشتیم،دوست بابا مرتضی با خانواده شون از منجیل اومده بودن وبا هم رفتیم لاهیجان

آبشار شیطان کوه

 

 

بالای آبشار(البته آبشارش مصنوعیهچشمک)

 

 

دوست داشتی از پله هایی که میره سمت آبشار خودت بالا بری

 

 

گندمی بالا خره بعد کلی آب بازی رضایت داد که بریم

 

وقتی اومدیم پایین بابا و بقیه گفتن که چرخ و فلک سوار شیم،از اونا اصرار از من انکار

آخه من خیلی از ارتفاع میترسم و کلا از هیچیه شهر بازی خوشم نمیاد،خلاصه اونا سوار شدن و چرخ و فلک سه دور میچرخید ومن دور آخر سوار شدم که داشتم از ترس میمردم

تعطیلات روز پدر هم رفتیم کیاکلا،ی روز که با مامان جون و خاله فاطمه رفتیم باغ بابا جون

 

 

به آلوچه ها گاز میزدی و میگفتی  تشه(ترشه)،قیافت دیدنی بودزبان

 

نهال کوچولوی من کنار نهال باغ بابا جون،فدای خندیدنت دخمل خوشگل،خوشتیپ وخوشمزه مامان

بعدشم رفتیم خونه خاله فاطمه اینا تا با گلهای حیاطشون عکس بگیریم

 

 

اینجا داری با گلها بای بای میکنی که بریم

 

خونه عمو جمال جلسه خانوادگی بود و خوشبختانه ما بودیم،من این جلسه رو خیلی دوست دارم چون همه ی فامیل هستن و منی که راه دورم ونمیتونم ببینمشون اینجا همه رو یکجا میبینم

گندمی وملیکا جون

 

ینی من عاشق ژست گرفتنهاتم

 

29 فروردین عروسی عمو صادق دوست بابا بود،که از همون روزکهیر ها شروع شده بود واون شبم خیلــــــــی گریه کردی و ما مجبور شدم بعد شام سریع برگردیم

اینجا اولین جاییه که گذاشتی موهاتو ببندم و گل سر رو موهات بمونه

 

بمیرم برات تو عکس هم پیداست صورتت ورم داره

حالا بریم سراغ شیطونیهات تو خونه

جدیدا آکروبات باز شدیتعجب

 

 

 

بعد از کلی مبل نوردی اینجوری دم میزنه

 

حالا صندلی نوردی

 

 

 

روزی چند بار این کارهارو میکنه ومن قلبم میاد تو دهنم

یکی دیگه از علاقه مندی هات ترازوی خونه ست

 

بچه ام حسابی مواظبه اندامشه،یا چیزی نمیخوره یا اگه بخوره میره رو ترازو که ببینه خدایی نکرده وزنش بالا نرفته باشه

بریم حیاط سبزی بچینیم

وای خدا چقدر خسته شدیم،چایی بخوریم خستگی مون در بره

 

از پله ها هم خودش باید بره پایین وبیاد بالا

 

اینجام همش بابا مرتضی رو صدا میزنی که بیاد بالا(کلا خیلی هوای باباشو داره،هر چیزی بهش بدم بخوره میگه بابا،یعنی به بابام هم بده،چه کنیم دخترها بابایین دیگه مثل خودمچشمک)

 

وقتی که گندمی کار مامانشو قبول نداره وخودش میخواد کشوهاشو مرتب کنه این میشه که جوراب شلواریهای تا شده رو در میاره،میتکونه و مچاله میکنه میندازه تو کشوغمگین 

 

دخل این پوشکهارو آوردی بس که میری روش میایستی

  

قبل از خواب هم باید نی نی و ایسی(خرسی)رو لالا بده فرشته ی مهربون من

 

و خواب ناز یک فرشته،فرشته ی خونه ی ما

 

                             خدایا روزی هزار بار شکرت

 

پسندها (9)

نظرات (3)

گیلدا
19 اردیبهشت 94 17:48
23 ماهگیت مبارک عزیزم 2 سالگیتم پیشاپیش مبارک ایشالله دیگه مریض نشی و همیشه صحیح و سالم باشی
ĸoѕαr
27 اردیبهشت 94 18:39
خاله جونم خوشحال میشم بهم سربزنید..
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
چشم عزیزمولی وبلاگت رمزداره
آیدا
30 اردیبهشت 94 11:12
چقد خوشمل عکساش . به ماهم سری بزنید.