ماه نگار80
سلام عشقم
تند تند دارم وبلاگت و آپ میکنم تا خاطرات عقب افتاده رو بنویسم برات،این روزها که به خاطر شیوع بیماری کرونا توخونه ایم وقت زیادی داریم برای کارهای مختلف که یکیش هم سر و سامون دادن به وبلاگت هست،خدا خودش این ماجرا رو ختم به خیر کنه
این ماه دو سری مهمون داشتیم،سری اول مامان جون وباباجون بودن که مثل همیشه دو روز موندن
سری بعدهم عزیزجون بودن که 9 بهمن اومدن ودوهفته پیشمون بودن
با مامان جون اینا رفته بودیم سقالکسار
با بابامرتضی پدالو سوار شدین
مامان جون داشت برات شال وکلاه می بافت
این بازی هم با مامان جون وبابا جون رفتیم بازباران و برات گرفتن
فروشنده اش میگفت نگیر براش سخته ولی بیا وببین چطوررر بازی میکنی،یعنی روزی ده بار بازی میکنیم
وقتی حرف ک رویاد گرفتین من براتون کیک درست کردم و آوردم مدرسه
یه شب که داشتم برات کتاب می خوندم پرسیدی مامان تصویرگرش کیه،آخه اسم نویسنده و مترجم و تصویرگر و ناشر و برات میگم،اون شب پرسیدی
کلی در موردش حرف زدیم و گفتی من دوست دارم تصویرگر بشم،فردا بعدازظهر که من خواب بودم از روی یکی از کتابهات اینو کشیدی و وقتی بیدار شدم بهم هدیه دادی،گفتی دارم تمرین میکنم برای آرزوم
وقتی من عصرها یکم می خوابم کارهای مختلفی میکنی،اینم یکی از کارها که برای خودت خونه درست کردی و خوابیدی
با هم رفته بودیم تا کادوی کامل شدن حروف اسمتو بگیریم،آخه هر کسی که تو کلاس حورف اسمش کامل میشه برای بقیه بچه ها هدیه می خره
بعد مدتها رفتیم شهرداری قدم زدیم و تا سبزه میدون رفتیم وباقلا خوردیم
اینم شال و کلاه جدیدت
کادوی خودت دفتر خاطرات بود
کادوی بچه ها هم کتاب و پیکسل بود
با عزیز رفته بودیم خانه میرزا کوچک خان که خیلییی خوشت اومده بود
انقدر خوشت اومده بود که گفتی بازم بیایم
بعدشم رفتیم شهرداری
شیطون منی دیگه
یه روز دیگه هم من و شما عزیز رو بردیم خواهر امام
چادر خودتو برده بودیم وقتی برمی گشتیم هم سرت بود