ماه نگار 79
سلام عشقدونه
بعدحدودا 3ماه دارموبلاگتو آپ میکنم هم سرم شلوغه هم پشت گوش می انداختم
بابامرتضی دو روز رفته بود ماموریت شعب تالش و رضوانشهر و لاهیجان ولنگرود ومن وشما تنها بودیم ومن بعدازظهر می آوردمت مغازه و همون جا مشقهاتو مینوشتی
عاشق سودوکو هستی
مامان دینا نوبت دندون پزشکی داشت و دینا رو آورد پیش ما
با آیلین ومامانش رفتیم عکاسی پاییزی
قربون دوستی هاتون که انقدررر عاشق هم هستین
وقتی از خستگی بیهوش میشی
جشن یلدا تومدرسه
داریم میریم جشن یلدا آموزشگاه زبان
تولد آرنیکا جون که بعد مدتها همدیگرو دیدیم
به رسم هر سال رفتیم عکاسی یلدایی،امسال فرصت نکردم برات لباس ببافم همون پارسالی که مامان جون بافته بود و خیلیی دوست داری
شب یلدا هم رفتیم رستوران چوبی
آجیل می بینی ازخود بی خود میشی دیگه
هنوزم تا دوقدم راه میری یا باید بغل بشی یا قلم دوش
بابا میگفت کله ام یخ کرد شنلتو بنداز رو سرم
بنری که تو جشن پایان سالتون بود رو زدن جلوی در مهد وهر بار رد میشیم عکس خودتو و آیلین و دینا رو نشون میدی
وقتی درس ش روگرفتین مامان آوا جون آش رشته درست کردن و برای شما آوردن