گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 64

1397/7/17 18:20
376 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه سلام،اومدم با خاطرات این ماه

24 شهریور تولدم بودکه بابامرتضی و خاله مهسا یه سورپرایز عالیییی برام داشتن و تو فروشگاه یه شب زودتر برام تولد گرفتن و من هم غافلگیر شدم و هم خیلیییی خوشحال از داشتن همچین مرد فرشته ای آخه با مشغله ی کاری که داره اصلا فکرشو نمیکردم یادش بمونه

تعطیلات عاشورا وتاسوعا رو داشتیم که صبح تاسوعا راه افتادیم سمت کیاکلا و فردای عاشورا هم برگشتیم رشت،بعد سه ماه رفته بودیم و حسابی دلم برای همه تنگ شده بود و شما جمعه صبح کلی گریه کردی که چرا انقدر زود داریم میریم

یه اتفاق دیگه هم آبسه کردن دندونت بوده و ما خیلیییی ناراحتیم،به خاطر بی سوادی یه دکتر احمق که دندونت و بد ترمیم کرده بود کلی درد و تب و تحمل کردی و مجبور شدیم دندونت رو بکشیم و به جاش فضا نگه دار بذاریم

انقدر سرمون گرمه که دیگه فرصت عکس گرفتن نداریم و تعداد عکسهات کم شدهخنده

مطب دکتر خلیلی برای چکاب دندونت،این دکتر خیلییی خوبه ولی چون جلسه ی اخر اذیت شدی دیگه دوست نداشتی بری اونجا و ما مجبور شدیم بریم پیش دکتر دیگه

شب تاسوعا با هم رفتیم شهرداری

این طبل هم بابا مرتضی برات خریده بود،روز قبلش گفته بودی دلم می خواد طبل داشته باشم و فردا که فروشگاه بودیم بابا برات خریده بود و گفت حدس بزن چی خریدم برات،خیلیی خوشحال شده بودی

اون شب دلت میخواست با تک تک مجسمه های شهرداری عکس بگیری

شب شام غریبان،کیاکلا

12مهر با آیلین و دینا ومامانهاشون رفتیم پارک بانوان،آتیشی نبود که نسوزونده باشین

یعنی به زور ازتون عکس انداختم

عاشق عکسهای سه تای تونممحبت

گربهه از دستتون فرارررر میکردا

همون 12 مهر تولد خاله مهسا بود که براش یه دستبند مکرومه بافته بودم که رنگشو شما انتخاب کرده بودی و شب هم کیک گرفت و تو فروشگاه تولد گرفتیم

خاله کتی ازتون عکس می گیره وبرامون میفرسته

سه تفنگدارمحبت

پنج شنب ها با خودم میبرمت فروشگاه

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
26 مهر 97 23:09
عالی بود . همیشه خوش باشید .گل