گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 59

1397/2/19 17:40
487 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه دیگه چیزی به 5 سالگیت نمونده،و حسابی خانم شدی

چند وقته فکر و ذکرم شده مدرسه و پیش دبستانی،خیلی پرس و جو کردم و بالاخره نتیجه گرفتیم برای پیش دبستانی همین مهدی که هستی بذاریمت و برای کلاس اول مدرسه بری،خلاصه که دردسرهای بچه داری کم نمیشه فقط مدلش عوض میشه

این ماه یه سر رفتیم کیاکلا برای جشن عقد پسرعمه ام و یه هفته ای موندیم

نوبت دندون پزشکی هم داشتی که اولش عالییی بودی و ولی بعد اینکه خسته شدی وقتی داشت عصب کشی میکرد یکم بهونه میگرفتی ولی خود دکتر خیلی راضی بود ازت

هوا بهاری و عالی شده و پارک رفتن های ما هم شروع شده

دیگه هر جایی که بشه دوچرخه رو میبریم

بعد پارک هم رفتیم منظریه یکم قدم بزنیم،یه پیراهن و کلاه برای شما گرفتیم و روبروی هتل کادوس حسین کعبی و دیدیم و باهاش عکس گرفتین

برای شام هم کباب سفارش داده بودی

جمعه 24 فروردین رفتیم امامزاده هاشم و بعدش هم رفتیم شهر بیجار که یه سد خیلییییی خوشگل داشت و همون جا کنار رودخونه نهار خوردیم

این فرفره رو امامزاده هاشم خریدی

منظره اش عالی بود

ژستهای ابتکاریچشمک

کنار رودخونه چند تا آلاچیق ساخته بودن و یه پل چوبی که فضا رو باصفا تر میکرد

آب یخ بود ولی حاضر نبودی بیرون بیای

نهار هم مثل همیشه عدس پلو درست کرده بودم،بابا لقمه تو دهنش بودخندونک

بعد نهار هم یکم تو آلاچیق دراز کشیدیم،این عکس از آسمون بالای سرم گرفتم

چایییییمحبت

وقتی هم برمیگشتیم رفتیم کاروانسرای شاه عباسی که الان رستورانش کردن و موسیقی زنده دارن

شنبه 25 ام هم مبعث بود و تعطیل بود و با زهرا و نیایش و مامان و باباش رفتیم سمت لاهیجان

این عکسو خودت گرفتی

آخه این چه قیافه ایه که گرفتیخندونک

با دینا و آیلین قرار گذاشته بودیم بریم پارک

انقدررررر بازی کرده بودین که خیس عرق شدین

سپید رود بازی داشت و بابا مرتضی شما رو برد استادیوم،انقدر ذوق داشتی و همه چی برات جذاب بود و می پرسیدی چرا انقدر آمبولانس اینجاست،چرا رنگ لباس یکی با بقیه فرق داره

با خاله حکیمه رفته بودیم شهرداری و بعدشم تا محتشم و پیاده رفتیم و بستنی خوردیم

معمولا هر هفته تولد دارین تو مهد،الانم آماده شدی برای تولد

جشنواره هوا و محیط پاک بود تو شهرداری و با خاله ایده و آرنیکا رفته بودیم

مار و پله بازی کردین و این آقاهه از تمیز نگهداشتن طبیعت و صرفه جویی تو مصرف آب میگفت

همون روز یه جوجه خریدی

پنج شنبه 6 ام اردیبهشت راه افتادیم سمت کیاکلا و این جوجه رو هم بردیم

همون شب رفتیم خونه ی عمه ام

شب جشن تو سالن

فوتبال با لپ تاپ دایی یاسین

چهار شنبه نیمه شعبان عروسی دوستم بود

پارک محل

رفته بودیم باغ که آلوچه بچینیم

خونه ی دوست بابا مرتضی

یه شب هم رفته بودیم خونه ی دایی امین

این نقاشی هم برای زندایی کشیده بودیمحبت

پنج شنبه هم راه افتادیم سمت رشت شام هم رامسر خوردیم

جمعه صبح هم مشغول جا به جا کردن وسایلها بودیم و جدا کردن تخم مرغهارو به شما سپردم،هم سرت گرم شد،هم من کارهام انجام شد

17 و 18 نوبت دندون پزشکی داشتی

18 ام بعد دندون پزشکی هم با خاله حکیمه رفتیم شهر داری و یکم قدم زدیم

مردم برای این سلفی ای که انداختیخندونک

خاله حکیمه رفته بود نمایشگاه و این کتابها  رو برای شما گرفته بودن

چون تو دندون پزشکی خیلی خانم بودی ما هم جایزه برای شما این کتابها و اسباب بازی و گرفتیم

از طرف مهد برده بودنتون اردو موزه ی محیط زیست

یه تولد تو مهد که عکسهاشو خاله سمیرا برامون میفرسته

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان صدرامامان صدرا
19 اردیبهشت 97 20:30
عکساتون مثل همیشه عالی ❤
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم از لطف همیشگی شما
مامان گیلدا
25 اردیبهشت 97 0:21
چه عکسای نازی چه دختر خوشگلی😍😍😍