گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

عید 97

1397/1/21 22:20
756 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مادر سال نوت مبارک،انشالله سال خوبی براتی همه باشه و ما هم بتونیم تصمیماتی که داریم و اجرا کنیم

برای تعطیلات امسال از 28 اسفند به سمت کیاکلا حرکت کردیم و تو راه یه سر بقعه شیخ زاهد هم رفتیم،نهار درست کرده بودم که رامسر خوردیم،کلی هم به فروشگاهها سر زدیم و برات دو سه دست لباس راحتی گرفتم

سال تحویل خونه ی عزیز بودیم و من و شما و متین سال تحویل کردیم،بعدش رفتیم خونه ی مامان جون و شب اونجا موندیم،روز اول به عید دیدنی گذشت،تو عید دو تا عروسی داشتیم و حسابییی سرمون گرم بود،از شب دوم عید رفتیم خونه ی خاله ام که 4 ام عروسی پسر خاله ام بود

10 فروردین هم عقد پسر عمه ام بود و دو سه روزی اونجا میرفتیم و می اومدیم

بقیه توضیحاتم تو عکسها میگم

بقعه ی شیخ زاهد،لاهیجان

شب عید رفته بودیم ماهی و سبزه بگیریم

اینم عیدی شما که مامان جون و باباجون زحمتشو کشیدن و کلی غافلگیر شدی

چند دقیقه قبل سال تحویل،خونه ی عزیز

جمعی که عاشقشونممممممممم

روز اول عید خونه ی داییم،با نوه های گل دایی

خونه ی دایی باب الله و حوضچه خوشگلشون،انقدر روز اول گرم بود که لباس تابستونی پوشیدی

بعد نهار اومدیم خونه ی عزیز،بعداز ظهر خونه ی دایی و عمو و خاله ی بابا رفتیم عید دیدنی،اینجا هم خونه ی خاله ی باباست و دختر عموها ژست گرفتین

باباهاتونم اومدن

یکی یکی اضافه شدن،نوه های خانواده ی قربانی،خدا حفظتون کنهمحبت

روز دوم عید از صبح رفتیم خونه ی خاله ام و شما سه تا وروجک کلی آتیش سوزوندین

بعد نهار هم گیر دادین که میخواین با وسیله ورزشی های بیرون بازی کنین،منم آوردمتون و یکم بازی کردین

روز سوم رفتیم خونه ی دایی امین عید دیدنی و با اونها بقیه ی عید دیدنی هامونو رفتیم،تو ماشین باباجون بودی ولی دلت پیش ما بود،همش ایستاده بودی و عقب و نگاه میکردی

شب عروسی پسر خاله حامد چهارم فروردین

داری با دقت کلیپ عروس و داماد و میبینی

5ام هم راه افتادیم سمت رستمکلا خونه ی مهگل اینا،اتاق وترکوندین دیگه

فردا صبح هم باهاشون رفتیم کوه،تا عصر بودیم و بعدش برگشتیم کیاکلا

عشـــــــــــــــــق

شب 6ام هم بله بورون پسر عمه ام بود

بچه ها تو خونه ی عروس افتادین سر کاسه ی پفیلا

7ام رفتیم ساری خونه ی دوستم خاله مهدیه

بعد نهار رفتیم دارابکلا سر باغشون،خیلی جایه باصفایی بود

گندمی و زهرا کوچولو

ویو عالی بود

خاله مهدیه زحمت کشیده بود و آش رو آتیش درست کرده بود

یه چشمه هم داشت اون اطراف

شب های بعد هم به مهمونی خونه ی عمو مجتبی و عمه عالیه گذشت،دو شب هم خونه ی عمه ی من بودیم و10  فروردین عقد  پسر عمه ام بود

شب عقدبعد رفتن مهمونها،خونه ی عمه ام، داری برامون شعر میخونی

این لباس و زنعمو شکوفه برای شما عیدی گرفتن و با مانیا ست شدی

فداتون بشم که انقدر همو دوست دارین

سیزده بدر هم با خانواده ی عمو و عمه و خاله مهرانگیز و خاله ذلیخا رفتیم بیرون ومامان جون جلسه شو گرفت

فقط هم مشغول خوردن بودیم،اول آش

سماور ذغالی مامان جون و برده بودیم

بچه هامون فقط شما دوتا فسقلی هستین

دودقیقه باد بود و دو دقیقه آفتاب

فلفلها

قرعه کشی این دفعه هم به اسم باباجون در اومد و مثل همیشه آخری و شما برداشتی

کاهو سرکه ی بعد نهار

داری با دایی امید بازی میکنی مثلاخندونک

عروسی ها باعث شده بود کلی رقاص شدی،مخصوصا رقص سما خیلی دوست داری

14 فروردین ساعت 7 صبح راه افتادیم سمت رشت

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان صدرامامان صدرا
22 فروردین 97 8:56
عکسا عالی محبت
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
23 فروردین 97 22:50
چه عکس های زیبایی.
مامان گیلدا
25 اردیبهشت 97 0:24
چه عکسای قشنگی😍
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
چشات خوشگل میبینه عزیزم