گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 56

1396/11/18 0:11
912 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه اومدم با خاطرات این ماهت

کلی حرفهای جالب میزنی و من همش یادم میره،قبلا یه جا مینوشتم ولی الان تنبلی میکنم

هر چی از دقتتتتت بگم کم گفتم،یعنی من و بابا اینجوری هستیم همیشهتعجب

تو خیابون چه تابلویی عوض شده متوجه میشی،فرش خونه ی عمه ام و مامان جون یه جایی شبیه متوجه میشی،حرفهای خیلی وقت پیشمونو یادمون میاری و ....،حتما باید با جزئیات بنویسم

یه چکاب کلی داشتی که مثل همیشه عالییی بودی،خودت نشستی رو صندلی و وقتی خانومه بهت آمپول زد فقط یه آی کوچولو گفتی،ولی آهنت پایینه اخه به خاطر یبوستت بهت اهن ندادم ولی  سعی میکردم با غذا جبرانش کنم ولی الان که بزرگتر شدی باید مکمل بخوری،الان دارم بهت پودر فرامکس میدم

تولد آوا که 21 دی بود و با دینا و مامانش رفتیم و حسابی بهتون خوش گذشت

برف شادی ریختن رو سرتون وکلی ذوق کردی

افتادین به جون کادوهاشخندونک

بعلللللله بالاخره برات روتختی گرفتیم و 22 دی تختت و باز کردیم،بابا گفت تخت وخالی کن و شما عروسکهارو اینطوری ردیف کردی

پدر ودختر پیچ گوشتی به دست

انقدرررر ذوق داشتی همش داشتی کمکمون میکردی و همه جای تخت و تمیز کردی

اینم دکور جدید اتاقت،البته همین پارچه ی رو تختی تو گرفتم برای پرده ی اتاقت ولی هنوز آماده نشده

کباب روز جمعه با همکاری گندمی

عصرشم رفتیم نمایشگاه مبل که از این تاب خوشت اومد و سوارش شدی

هر ماه برات مجله ی نبات کوچولو رو میگیرم و اولین کاری که میکنی برچسب هاشو در میاری

اون روز که تخت وباز کردیم اینو زیرش پیدا کردی و الان شده خونه ات

دینا ومامانش اومده بودن خونه مون

جمعه 29 دی رفتیم ماسوله که هواش عالی بود

آش برای ما باقالی برای شما

بعد باقالی هوس چایی کردی

شال وکلاه جدیدت که برات بافتم

ژست های من در آوردی

خوشتیپ خودمی

از روز قبل میگفتی می خوام ماسوله عروسک صورتی بخرم،آخه منم یه عروسک دارم اولین بار رفته بودم ماسوله خریده بودم  ولی اونو قبول نداری

اینو که خریدی و تا حالا بیست بار اسمشو عوض کردی،اینجا هم گفتی دوتایی دستشو بگیریم وعکس بگیریم

قربون عکاس کوچولوم

آبشار ماسوله

مثلا داری کلاه میبافی،خیلی دوست داری بافتنی یاد بگیری

بالاخره زمستون خودشو نشون داد و برف بارید،هوا خیلییی سرد شده بود و تو خود شهر خیلی برف ننشست،روزی که برف میبارید بردمت جنگل پشت که یه کم بازی کنی ولی راضیت نکرد،فرداش که بیدار شدی زنگ زدی به بابامرتضی وگفتی برف همش در رفت بیا منو ببر یه جا برف بازی،بابا که اومد بعد نهار رفتیم سمت جنگل سراوان و حسابی برف بازی کردی

برف بازی روز اول

وقتی دنبال یه جایی برای برف بازی میگشتیم این سفره خونه رو پیدا کردیم که یه استخر ماهی هم داشت و با برفی که دور و برش بود فوق العاده شده بود

برف بازی پدر دختریمحبت

همش داشتی برف میخوردی

آدم برفی امسال

دو تا دستکش برات برده بودم تا خیس شد عوضش کنم،دیگه حسابی بازی کردی و تو برفها غلت میخوردی

چایی خورییییی دیگه

هنرنمایی های گندمی،دمبل گرفتم که ورزش کنم بعضی وقتها میگیری و باهاش ورزش میکنی

آفتاب بعد برف وآب پرتقال خوردن تو بالکن

بازی جدید،گردو بازی که از بازی های بچگی باباست،جمعه که داشتیم گردو میشکوندیم چند تا برات گذاشتیم و بابا بهت یاد داد و شبها بازی میکنین،اولش نمیتونستی بزنی ولی الان یاد گرفتی حسابی

اینم کاردستی پدر و دختر،بابامرتضی برید و تو چسبوندی،مثلا عروس و دامادن

بهت آب پرتقال زیاد میدم به خاطر ویتامین سی که داره تا سرما نخوری،هر بار 3 تا پرتقال و آب میگیرم و با کیکی که خودم درست میکنم بهت میدم

گفته بودم که عددهارو بلدی بخونی،به صورت خود جوش نوشتنشم یاد گرفتی و کلی ذوق میکنی،فقط هیچ جوره راضی نمی شی که از چپ بنویسیخندونک

آخه من مردم برای پنجت،البته همه ی اعداد و بلدی بنویسی اینحا تا پنج فقط،همش هم در مورد اعداد سوال میکنی مثلا یک و سه چند میشه یا دو وچهار و ...

صندلی تو میذاری رو میزت و کلی پتو میندازی روش و میگی خونه امه و ما هم همش باید بیایم خونه ات مهمونی،دست خالی هم نباید باشیمخندونک

یه خونه ی دیگه ات هم میز وسط و پتو میندازی روش و میگی اون یکی و فروختم این خریدم،همش در حال خونه ساختن وخرید و فروشی،بابا و مامانت که تو این باغها نیستن به کی رفتی توخندونک

این مدل خمیر بازی خیلی نرمه و خیلی دوسش داری

کلا عاشق توت فرنگی هستی،هم نقاشی هم خمیر بازی و مهمتر از همه خود میوه اش

غرق شدی تو تی ویزیبا

وقتی دخملی هوس پیتزا میکنه،محیط دنج و جالبی بود و از آکواریومش خیلی خوشت اومده بود

مهمون داشتیم چه مهمونییی

جمعه با مامان جون و بابا جون رفتیم کاسپین

یکی دیگه از کارهایی که خیلی دوست داری اینه که اگه جایی ورودی داره خودت پولشو بدی،اینجا بغل بابا جون نشستی فقط دستهات معلومه

هوا خیلی خوب بود ولی چون لب دریاست یکم باد داشت،البته نه اونقدری که بابامرتضی خودشو پوشوندهخنده

فرشته ی مهربون من

وقتی رو مود عکس هستی ژستهای عجیب و غریب میگیری

خرگوشی که فرشته ست یا فرشته ای که خرگوشه؟چشمک

نهار عدس پلو درست کرده بودم

مامان جون برات این عروسک و خریده بود

بعد از نهار برگشتیم خونه ومامان جون و بابا جون حدودا ساعت 5 رفتن وما هم بعدش رفتیم نمایشگاه بنفشه ی آفریقایی

این ماه دوتا تولد داشتین تو مهد،اولی تولد نرگس بود

بعدی هم تولد آیلین

اینم یه عکس سه تاییتون،بهم میگی ما یه میز داریم که هیچ کس دیگه نباید روش بشینه

 

پسندها (2)

نظرات (2)

گیلداگیلدا
19 بهمن 96 21:23
ای جونم ماشالله به این دختر نازمحبت
مامان صدرامامان صدرا
26 بهمن 96 14:18
عکسا بینظیر بودن انشالله که همیشه لحظاتتون پر باشه از شادی
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
قربون محبتتونمحبت