گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 52

1396/7/24 11:32
589 بازدید
اشتراک گذاری

گل ناز من سلام

باتاخیر دارم وبلاگتو آپ میکنم چون یکمی سرم شلوغه،نصف خاطرات این ماه و که تو پست روزهای آخر تابستون نوشتم،میمونه خاطرات مهر

هفته ی اول مهر از یکشنبه تا چهارشنبه رفتی مهد و هر روز مربی تون خاله سمیرا تو گروهی که داریم برامون عکس میفرسته،چون هفته ی اول تو دهه ی اول محرم بودیم شمارو بردن هیئت برای عزاداری ومن هم اومدم چون اولین بار بود که بدون من جایی میرفتی و دلم شور میزد،موقع برگشت هم با مینی بوس شما برگشتم وخیلی خوب بود،کلی جوجه تو مینی بوسمحبت

چهارشنبه بعد از ظهر جلسه اولیا و مربیان بود تو مهد و قوانین مهد و بهمون گفتن و اعضای انجمن و مشخص کردن که من نفر اول شدمچشمک

پنج شنبه بعدازظهر هم که هفتم محرم بود راه افتادیم سمت کیاکلا،من نهار درست کرده بودم که تو راه بخوریم ولی از اونجایی که از در خونه ی خودمون تا نور بارون میبارید مجبور شدیم تو ماشین نهارمو نو بخوریم

تا چهارشنبه بعد موندیم و چهارشنبه برگشتیم رشت که بازم تو راه بارون می بارید(توعکس توضیحات این هفته رو میگم)

بعد از برگشت برای بستن قرارداد رفتم مهد که خاله لاله بهم پیشنهاد داد چون گندم خیلی دوست داره و از بچه های هکلاسش عقب میافته و... هر روز بیارش ومنم قبول کردم،چون شنبه که بیدار شده بودی خیلیییی گریه کردی و می خواستی بری مهد و من برای آروم کردنت بردمت پارک

چندتا از شیرین زبونی هاتو بگم حالا،یه بار یه ماژیک زرد آوردی و بهم نشون دادی و میگی این زردقیه؟میگم منظورت نارنجیه،میگی نهههه زردقی،تازه دوزاریم افتاد که منظورت خردلیه،میگم خردلی،با رضایت گفتی آره

یه بار داشتی نقاشی میکشیدی و دختر عموم ازت پرسید چی کشیدی،میگی خرزونه،گفتش چی خاله،گفتی خرزونه شبیه گور خره ولی زرد وقهوه ایه،گفتم مامان منظورت زرافه ست،گفتی آرهههخنده

 

 

روزاول مهد

توعکسهات همش قایم میشدی،بهت گفتم مامان خاله داره ازتون عکس میگیره خوشگل وایسا

 

بهمون گفته بودن براتون سربند یا حسین بگیریم برای روزی که میخوایین برین هیئت

جوجه ها با هم

داری با آیلین بحث میکنی که سر جات نشسته

البته اون روز عکاس داشتین،اما هنوز عکسها رو ندادن بهمون

محبت

داریم میریم کیاکلا

ما پنجشنبه شب رسیدیم و رفتیم بابلسر دنبال زندایی مهدیس و خاله حکیمه و اومدیم خونه ی مامان جون و شب رفتیم مسجد

جمعه نهار رفتیم خونه ی عزیز

خوشتیپه منـــــــــــــــــــــــههههبغل

جمعه بعد از ظهر رفتیم تعزیه

شب هم اومدیم مسجد محل ما و با هلما بودی،اینجا هلما شیطون نمیذاره کسی بیاذ بالای منبر

ظهر تاسوعا رفتیم کیاکلا تا دسته های عزاداری اونجارو ببینیم،چون عروسکتو خونه عزیز جا گذاشتی و بابامرتضی هم کلیدشو جا گذاشته بود داره از دیوار میره بالاخنده

تو هم داری نگاه میکنی تا مطمئن بشی که میره برات بیاره یا نه

عصر تاسوعا با ملیکا و مامانش رفتیم پیرتکیه موسی کلا که محل پدرشوهر خاله کوثر و خاله فاطمه هم هست

یعنی 50تا عکس کج وکوله از من و عمه ام و دختر عموهام و دخترخاله هام گرفتی

دوشنبه ساعت 7 نوبت فلورایدتراپی داشتی و قبلش یه چیزی گرفتیم تا بخوری،و همون جا بود که دوربین از دست بابا افتاد و یه هفته بدون دوربین بودیم تا تعمیر بشه،البته اینم بگم که این دفعه تو دندونپزشکی خیلییی خانم بودی و خودت رفتی رویونیت نشستی

همون روزی که برای مهد کلی گریه کردی و بردمت پارک،سه تا پارک نزدیکه هم هست که هر سه تاشو رفتی وکلی بازی کردی

تو خیابون دوست داری رو موزاییکها دقیق قدم بذاری الانم داری رو موزاییکهای قرمز قدم میذاری

پارک نهی قناد خیلی خلوت بود و یه سرسره تونلی بزرگی هم داره که منم سوارش شدمچشمک

وقتی پارک خلوته می تونی هر جور دوست داری از سرسره ها استفاده کنی،چون وقتی شلوغ باشه اینکارها هم برای خودت و هم برای بچه های دیگه خطرناکه

آخه من قربون صدقه ات نرم،برای خودت ماشین درست کردیمحبت

داری برای خودت دستبند درست میکنی

 

روز کودک شما روبرده بودن بازدید از کتابخوونه

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

گیلدا
24 مهر 96 15:44
افرین دختر زرنگ و باهوش. همیشه موفق باشی