گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزهای آخر تابستون 96

1396/6/31 18:03
305 بازدید
اشتراک گذاری

نازگل مامان،روزهای اخر تابستونمون به مهمون داری و کلاسهات گذشت

معلم زبانت خیلی ازت راضیه،البته انصافا بابامرتضی هم باهات خیلی کار میکنه و همش دارین با بازی درسهاتو تمرین میکنی

امسال فعلا قراره هفته ای سه روز بذارمت مهد و باید فرم بپوشیشاکی(من تو دوران تحصیل خودمم از فرم بدم می اومده،آخه چرا لباس دخترا باید انقدر زشت باشه،البته فرم شما زیادم بد نیست،روپوشهای سرمه ای و قرمز با لچک قرمز،کلا شکل پیراهن دوخته شده و من تصمیم دارم با جوراب شلواری بپوشونم برات،یه امسال و میتونی راحت بپوشی تو مهد ومدرسه دیگه

21 شهریور نوبت دکتر گوارشتو داشتیم و شکرخدا مشکل یبوستت خیلی وقته برطرف شده و از عید دیگه داروتو بهت ندادم ولی همچنان باید رژیم غذایی داشته باشی ولی اگه یه مدت هله هوله بخوری دوبار یبوست میشی

22 شهریور دوست من خاله آرزو با خانواده شون اومدن پیشمون،البته فقط یه شب موندن و صبح پنجشنبه بعد صبحانه رفتن به سمت اردبیل

پنج شنبه 23 شهریور آخرین روز سیرک آفتاب تو پارک محتشم بود و ما هم رفتیم وبرای منو بابا خیلی جالب بود ولی شما بعضی جاهاش حوصله ات سر میرفت،همون شب بعد تموم شدن سیرک که حدودا 12 شب بود رفتیم دنبال دایی یاسین و اتوبوسی که سوارش بود رسیده بود،جمعه با هم رفتیم بوجاق و آبتنی کردیم و نهار خوردیم و تا عصر بودیم اونجا،همون شب سازمان سنجش قبولی های دانشگاه و اعلام کرده بود و داداش کوچولوم تو رشته ای که دوست داشت و خیلییی براش زحمت کشیده بود قبول شد،یعنی آموزش زبان انگلیسی،روزانه بابلسر،دایی یاسین تا 3شنبه ظهر پیش ما بود و بعد برگشت برای کارهای ثبت نام دانشگاه

 

 

بقیه توضیحات تو ادامه مطلب همراه عکسهات

یه روز دلچسب شهریوری و بارونی داریم میریم مهد

بـــــــــــــوسبوس

وقتی دخملی دلش میخواد تو اتاق خودش صبحوونه بخوره

گندمی و اهورا جون

دودقیقه بازی دو دقیقه دعوا،بیشتر دعوا هم سر این بودکه کی جلو بشینه

من وخاله آرزو

این تیشرت و شلوار هم خاله آرزو برای شما هدیه گرفته بود

23ام باغ محتشم

محتشم که میریم باید قایق سوار شی

سیرک آفتاب،جامون خیلی عالی بود،vip اونم ردیف اول

پسران کنیایی معروف به پسران شکلاتی

این اقاهه هم خیلی جالب بود،سباستین  آرژانتینی

پرواز خیالی

این اقا اهل مکزیک بودن و اون پسر کوچولوها هم پسراش بودن و اونها هم با توپ نمایش دادن

این قسمت خیلی هیجان انگیز بود،سه تا موتور سوار تو این جای کم و با اون سرعت زیادشون

لیزر من

رقص آتش

بند بازی

بازم پسران شکلاتی

منتظر دایی یاسین بودیم دیدیم بهترین وقته برای عکس گرفتن با این ماشین خوشگل

اینجوری نبر دل مارو دخترررررررر

جمعه 24 شهریور که تولدمم بودم رفتیم بوجاق

این اسبه دنبالمون اومده بود و من بغلت کردم و فرار کردمخندونک

یک عدد دختر غر غرو که نمیخواد عکس بندازه و میخواد بره تو آب

به کلاهت روبان دوختم تا روسرت بمونه و نسوزی اخه دفعه ی قبل خیلی سوخته بودی

این عکسو دایی یاسین انداخته،آخه من قربون فر موهات

توهم که همه جا پشتت میخاره

نهار ماکارونی درست کرده بودم

بعد نهار هم ماسه بازی کردیم و بابا مرتضی رفت تمشک چید و برات مربا درست کردم

دایی یاسین میگه این عکس شبیه عکس کودکان کارهخندونک

یعنی من ضعف نکنم برای این فرفری هامحبت

میوه خورون

بازم رقص تک دست یا به قول گندمی تک رقص

این رقص و خیلی دوست داری و انصافا هم خوب بلدی

اینم نتیجه قبولی دایی یاسین که همون شب اومده بود

جشنواره بازی های حرکتی بود تو منظریه،ما شنبه 25 ام رفتیم

یکشنبه 26 ام رفتیم شهرداری تا دایی یاسین کفش بخره

قبل رسیدن اتوبوس تو ترمینال،سه شنبه 28ام

انگشترت رفت زیر پای بابا و شکست،منم برای جلوگیری از جیغ و ویغت به گل سینه تبدیلش کردم

بازی های ابداعی،با لوله خودکار داری برج میسازی

اینم یه استفاده عالی از استیکر،همه ی این بازی هارو خودت انجام میدی و هیچ کدوم به پیشنهاد من نیست

نقاشی های خوشگلت،اینجا تمساح کشیدی و خودت بردی چسبوندی به دیوار،اینو به دیوار پذیرایی زدی

اینم خونه که به دیوار اتاق خودته

 

پسندها (3)

نظرات (1)

گیلدا
1 مهر 96 1:35
افرین دختر باهوش و زرنگ همیشه به تفریح منیژه جون تولدت مبارک😘