گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار80

سلام عشقم تند تند دارم وبلاگت و آپ میکنم تا خاطرات عقب افتاده رو بنویسم برات،این روزها که به خاطر شیوع بیماری کرونا توخونه ایم وقت زیادی داریم برای کارهای مختلف که یکیش هم سر و سامون دادن به وبلاگت هست،خدا خودش این ماجرا رو ختم به خیر کنه این ماه دو سری مهمون داشتیم،سری اول مامان جون وباباجون بودن که مثل همیشه دو روز موندن سری بعدهم عزیزجون بودن که 9 بهمن اومدن ودوهفته پیشمون بودن با مامان جون اینا رفته بودیم سقالکسار با بابامرتضی پدالو سوار شدین مامان جون داشت برات شال وکلاه می بافت این بازی هم با مامان جون وبابا جون رفتیم بازباران و برات گرفتن فرو...
7 اسفند 1398

ماه نگار 79

سلام عشقدونه بعدحدودا 3ماه دارموبلاگتو آپ میکنم هم سرم شلوغه هم پشت گوش می انداختم بابامرتضی دو روز رفته بود ماموریت شعب تالش و رضوانشهر و لاهیجان ولنگرود ومن وشما تنها بودیم ومن بعدازظهر می آوردمت مغازه و همون جا مشقهاتو مینوشتی     عاشق سودوکو هستی مامان دینا نوبت دندون پزشکی داشت و دینا رو آورد پیش ما با آیلین ومامانش رفتیم عکاسی پاییزی قربون دوستی هاتون که انقدررر عاشق هم هستین   وقتی از خستگی بیهوش میشی جشن یلدا تومدرسه   داریم میریم جشن یلدا آموزشگاه زبان ...
4 اسفند 1398

ماه نگار 78

سلاااام عشقدونه سریع میرم سراغ عکسها و توضیحاتشو باهاش مینویسم که باتاخییر یک ماهه دارم آپ میکنم و چیزهایی جزیی یادم نمیاد   تفریح جدید راه رفتن روی سقفه،یه بار بابامرتضی بردت اون بالا الان پیشنهاد هر روزت شده برای میلا رسول تو مدرسه جشن داشتین،اینجا هم ناراحتی چون بادکنکت گم شده قربون چشای اشکیت برم،آیلین مهربون دید ناراحتی بادکنکشو داد بهت اینم برنامه هفتگی وطرح تشویقی کلاستون که من و یه نماینده دیگه کلاس درست کردیم براتون این ماه مامان جون اینا اومدن پیشمون و با هم رفتیم صفرا بسته این گلدونم برای خودت گرفتی موش کوچولو تمرین الگو...
1 دی 1398

ماه نگار 77 + افتادن اولین دندان

عشقدونه سلام با یک ماه تاخییر میرم سراغ خاطرات این ماه،دیگه با وجود کارهای خونه و فروشگاه و داشتن بچه کلاس اولی وقت سر خاروندن نمی مونه که البته خداروشکر خیلی خوب پیش رفتی و باهات چونه نمیزنم،فقط اوایل باید بیشتر تمرین میکردیم و موقع املا نوشتن همش ازم میپرسیدی،یه بار بهت گفتم مامان تو کلاس که نمی تونی از معلم بپرسی پس خودت بیشتر فکر کن،بهم میگی نه مامان تو کلاس از بغل دستی ام میبینم(من از خنده پخش زمین شده بودم) این ماه دو سری مهمون داشتیم که سری اول مامان جون و باباجون بودن که برای تعطیلات اربعین اومدن و سری دوم دوست بابامرتضی عمو مهدی و خانومشون و دخترشون مهگل جون بودن که برای تعطیلات شهادت امام رضا اومده بودن کلاس زبانتم شده دوش...
15 آذر 1398

ماه نگار 76+جشن شکوفه ها

عشقدونه مامان و بابا کلاس اولی شده و ما کلی ذوق میکنیم،خیلییی مدرسه رو دوست داری و بیشتر از اون سرویستو،با آیلین تو یه سرویس هستین ولی یه کلاس نیستین،البته خودمون خواستیم چون فرصت پیدا کردن دوست های جدیدو از خودتون میگرفتین توکلاستون 39 نفر هستین و حسابی شلوغه،اما معلمتون خانم ایمانی خیلی خوب میتونه مدیریت کنه و از لحاظ تدریس و رسیدگی به بچه ها هم خیلی راضی هستم،شما ردیف سوم مینشستی که هر هفته  معلم جاهاتونو عوض میکنه،هفته ی سوم ردیف پنجم بودی اومدی خونه میگی من اینجا رو بیشتر دوست دارم آخه میشه کارهای یواشکی انجام داد،پرسیدم مثلا چه کاری،میگی مثلا یه چیزی میبریم مدرسه نشون دوستهامون بدیم😏 سرویست ساعت 7.35 میاد و ما 6.45 بیدار میش...
10 آبان 1398

ماه نگار 75

عشقدونه سلام این دفعه با یک ماه تاخییر دارم وبلاگتو آپدیت میکنم تو این ماه عروسی پسرعمه امو داشتیم که 7شهریور بود و من و شما یه هفته قبلش رفته بودیم،البته مامان جون و باباجون اومدن دنبالمون بعد عروسی هم سرمون گرم خرید مدرسه شده بود وآماده شدن برای کلاس اول یه کار مهم دیگه هم باز کردن کمکی های دوچرخه ات بود که دوسه روزی حسابی خوردی زمین و زخمی شدی تا یاد گرفتی،با هر بار زمین خوردن کلی گریه میکردی ومن و بابا تشویقت میکردیم و تو دلم میگفتم الان پشیمون میشه و میگه کمکی هاشو بذارید برام ولی تو خیلی اراده ی قوی ای داشتی و یه بارم نگفتی فرفری خودمی،قشنگ سیم تلفنیه تمرین دوچرخه سواری با بابامرتضی رف...
30 مهر 1398

ماه نگار74+تولد نی نی خوشگلمون

سلام عشقدونه دخمل خوشگلمون به دنیا اومد ومن عمه شدممممممم ونگم بر ات که چقدررر ذوقشو دارم و ذوقشو داری،یه دخمل خوشگل مثل خودت به اسم نیروانا ما هم برای جشن ده نی نی رفتیم و چند روز موندیم اینم دخمل نازمون بمونید برای هم خواهرهای ناز داشتیم چمدون می بستیم روز جشن،منم که بساط عکاسیم همه جا برپاست یعنی جوری عاشقشی که از چشات معلومه آقایون تو حیاط بودن یه اتفاق مهم دیگه هم این بود که ماشینمون و فروختیم،یه مدت بود اذیتمون میکرد و ما هم فروختیمش و وبا اتوبوس برگشتیم داریم میریم با دینا دوچرخه سواری با ...
25 مرداد 1398

ماه نگار73+تولد بابامرتضی

عشقدونه سلااااام تابستون گرم و پرکاری رو داریم میگذرونیم،شما شنبه دوشنبه و چهارشنبه صبح از 10تا 1 کلاس زبان هستی و روزهای دیگه هم با من میای فروشگاه،عصرها هم گاهی میریم فروشگاه،گاهی با دینا وخاله معصومه میریم پارک یا خونه شون یا اونها میان خونه مون این ماه ثبت نام مدرسه اتو داشتیم که به سختی انجام شد،آخه تو یه مدرسه هیئت امنایی اسمتو نوشتیم که برا فرهنگی هاست و با کلی آشنا و پارتی تونستیم ثبت نام کنیم،این مدرسه رو بعد کلی تحقیق پیدا کردیم،اول میخواستیم یه مدرسه غیر انتفاعی محدوده ی گلسار پیدا کنیم،کلی هم مدرسه دیدیم ولی همه شون یا ساختمون مدرسه خیلی کوچیک بود و هر کلاسی نهایتا 10 نفر بودن،یا وعده ی نهار داشت که من و بابا اصلا دوست نداش...
21 تير 1398

جشن پایان سال پیش دبستانی

عشقدونه ما پیش دبستانی رو با یه جشن مفصل پشت سر گذاشت جشن روز 22 خرداد تو سالن برگزار شد و از یک ماه قبل برای جشن زحمت کشیدین هم شما بچه ها که کلی شعر و دکلمه حفظ کرده بودین هم خانم مدیر و مربی های گل شعر هایی که اجرا کردین سلام،پدر،مادر،حقوق کودک،مهدکودک که به زبان گیلانی بود،گل گندم،rainbowe،وطنم پاره تنم،ایران ای مرز پرگهر،سرود ملی،سه تا آیه که توحید وناس وکوثر بود،خداحافظ ورقص محلی با لباس محلی داشتین،هر کدومتونم یه حرف رو یاد گرفته بودیم و شعرشو میخوندین شما تو جشن دکلمه خدا رو داشتی و شعر حرف (ب)،و کلی شعر گروهی که با دوستات اجرا کردی جشنتون حدود 6 ساعت طول کشید،خیلیییی عالی بود و همه کلی از دیدنتون ذوق میکردیم،عکسهایی که ا...
4 تير 1398

ماه نگار 72

عشقدونه سلام این ماه همش تو ماه رمضون بود و من و بابا روزه بودیم و تقریبا جایی نرفتیم عصرها می رفتیم توحیاط بازی میکردیم و شما هم صبحها میرفتی مهد چون جشن پایان سالتون تو مهد بود کلی شعر داشتین که باید تمرین میکردین تو مهد هم تقریبا خوندن و یاد گرفتی و خاله کتی خیلی ازت راضیه و هر دفعه زیر مشقهات چیزی مینویسه اسم خاله کتی و نوشتی و اونم نوشته عاشقتم یه مدت بود میگفتی ذره بین می خوام منم قبلا یکی برات گرفته بودم ولی خوب نبود و این دفعه یه حرفه ای شو برات گرفتم کلی هم مورچه هارو باهاش نگاه کردی و دست و پاهاشونو شمردی و در موردشون حرف زدیم یه هسته ی ازگیل گرفتی و تو گلدون کاشتی ت...
26 خرداد 1398