گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 108 و تولد 9 سالگی

سلام عشقدونه تووووولدت مبارک،آرزو میکنم خدا هر چی که خیره سر راهت قرار بده،اینو بدون که مامان و بابا بهت افتخار میکنن و همیشه هم به خودت این حرفو میگیم،ممنونم که انقدر همراه و هم قدم ما هستی،ما تمام تلاشمونو می کنیم تا تو شاد باشی تولد 9 سالگی رو با یک هفته تاخییر گرفتیم و مهمونهامون مثل پارسال،آیلین ودینا و نورا و آرنیکا و دایانا و مامانهاشون بودن و مامان جون و باباجون هم اومده بودن لباست مثل همیشه هنر خاله ماریا وکیک هم مثل پارسال هنر خاله نسیم اولین نفر دایانا بود که اومد وسط و باهات رقصید قربون خنده هات عشقدونه ...
5 تير 1401

ماه نگار 107

سلام عشقدونه نگم برات که از مدرسه رفتن چقدرررر راضی هستی و معلم تونو دوست داری،اوایل که مدرسه ها حضوری شد خیلی گارد داشتم و می ترسیدم ولی الان که فکرشو میکنم میبینم از هر زمان دیگه ای هم این ماجرا شروع میشد من و خیلی از مامانهای دیگه همین حسو داشتیم معلمتون خیلی همراهه و اصلا به شما استرس نمیده و دقیقا شرایط رو درک میکنه،یه ظهر که اومده بودم دنبالت تا منو دید گفت گندمم ماهه ماه،چقدررر اعتماد به نفس داره و من از حرف زدن باهاش کیف میکنم برای رفت و آمدتونم که دیگه سرویس نگرفتیم و خودم میبرم و میارمت و البته آیلین هم با ما میاد بالاخره عکسهایی که دایی یاسین عید ازت گرفته بود رو برام فرستاد چون بعدتعطی...
22 ارديبهشت 1401

ماه نگار 106+ عید 1401

سلام عشقدونه بریم سراغ ثبت خاطرات ماهی که گذشت،اسفند خیلی خیلی سردی داشتیم و تقریبا تا اواسط عید هم هوا بارونی و سرد بود وحتی دوم فروردین برف می بارید،ما تمام مدت فروشگاه بودیم وتا 4 فروردین هم رشت موندیم چون بچه ها رفته بودند مرخصی و ما می رفتیم فروشگاه،5 فروردین ساعت 3 صبح راه افتادیم که به ترافیک نخوریم و تا 14 فروردین کیاکلا موندیم و حسااااابی مهمونی رفتیم😁 لحظه ی تحویل سال ساعت 7 غروب بود و ما تا 6 فروشگاه بودیم و وقتی برگشتیم خونه دیدیم کلید خونه رو جا گذاشتیم وتو هم زدی زیر گریه که من سال تحویل می خوام کنار هفت سین باشم و تا بریم برگردیم طول میکشه ولی بابا مرتضی قول داد که تا قبل تحویل سال برسونتت خونه،خلاصه برگشتیم فروشگاه وکلی...
22 فروردين 1401

ماه نگار105 و عروسی عمومحسن

سلام عشقدونه 12 اسفند عروسی عمو محسن بود وما از 9ام رفتیم خونه ی عزیز و واقعا بعد 2 سال بدون عروسی و مهمونی حسابی به همه خوش گذشت،لباستم خاله ماریا دوخته بود که مثل همیشه عاااالی بود،تاج هم رنگ لباست سفارش داده بودم،حساااابی باهاش قر دادی و چرخیدی بالاخره بعد دو ماه گچ پای بابا روباز کردیم وبعد ده جلسه فیزیوتراپی می تونه راه بره خداروشکر،همه جای گچ رونقاشی کرده بودی بابا مرتضی یه مصاحبه ی مهم داشت تهران،ما هم باهاش رفتیم مرکزی که بابا مرتضی مصاحبه داشت نزدیک کوروش مال بود و تو مدتی که بابا اونجا بود ما هم رفتیم تو مرکز خرید دور زدیم،شهربازی رفتیم وبرای نهار بابا اومد پیشمون این عروسکم او...
23 اسفند 1400

از 18آبان تا 18 بهمن

سلام عشقدونه تاخییر این دفعه طولانی تر از همیشه شد،کلی عکس و خاطره و اتفاق دارم برات که بنویسم اولین اتفاق خوب دوباره عمه شدن من هستش که یه پسر کوچولو داریم و عاشقشیم،آقا مسیح ما داداش نیروانا کوچولو 7 آذر به دنیا اومد و برای دیدنش رفتیم بابلسر و 4روز موندیم روزی که میخواستیم برگردیم چون شنبه بود و باید تا ظهر صبر میکردیم تا مدرسه ی شما تموم بشه،بابامرتضی از این فرصت استفاده کرد و رفت  تا نارنج خونه ی عزیز رو بچینه و متاسفانه از نردبان افتاد پایین و پاشنه ی پاش شکست و دو ماه تو گچ بود وکارهای من صدبرابر شده بود و برای همین فرصت آپدیت وبلاگ نداشتم بریم سراغ عکسها تو آبان رفتیم قلعه رودخان و تا بالای قلعه رفتیم،وسط هاش دیگه...
24 بهمن 1400

ماه نگار 101

سلام عشقدونه این ماه خیلی پرکار بودیم،چون آوا پاره وقت میاد و فقط صبحها میاد وما بعدازظهرها می رفتیم فروشگاه،وتو هم شنبه ها کلاس نقاشی میری و یکشنبه و سه شنبه اسکیت ودوشنبه وپنج شنبه هم زبان،که البته زبانت آنلاینه،خلاصه که با این حجم درسهات همش در حال بدو بدوییم که البته این ماه دو بار هم رفتیم مازندران برای افتتاح شعبه ی بهشهر و با عمو مهدی شریک شدیم،سری اول سه شنبه شب راه افتادیم و ساعت 4 صبح رسیدیم خونه ی مامان جون و بابا هم صبح رفت بهشهر برای قرارداد فروشگاه و شب برگشت و ما هم پنجشنبه ساعت 5 صبح راه افتادیم که برسیم به تولد نورا جون که بعدازظهرش دعوت بودیم دایی یاسین دوربین خریده و تو اون یه روز همش دستت بود ...
21 آبان 1400

ماه نگار 99و100

سلام عشقدونه این دفعه هم دو ماهه دارم وبلاگتوآپ دیت میکنم مدرسه ها شروع شده ودوباره آنلاین،اما این دفعه بهتره و فقط فیلم ضبط شده نیست و با معلم به صورت لایو در ارتباط هستید،کلاس اسکیتت هم از اول مهر میری و فعلا شرایط بهتر شده بریم سراغ کارهایی که از 18 مرداد کردیم تا 18 مهر دایی یاسین مرداد پیشمون بود و یه هفته بعد عاشورا مامان جون و باباجون اومدن دنبالش و رفت رفته بودیم دریا،سه تایی رفتین تو آب ولی من نیومدم فرداش هم رفتیم سمت سقالکسار که بسته بودنش و ما هم همون اطراف یه جایی پیدا کردیم و نشستیم عصرونه خوردیم و برگشتیم با جورابت عروسک درست کردیم این پیراهنو مامان آیلی...
20 مهر 1400

ماه نگار97و98

سلام عشقدونه با تاخییر دارم خاطرات دوماه رو مینویسم،تو تیرماه که سرمون با کلاسهات گرم بود ولی از اول مرداد کلاس اسکیت تعطیل شده به خاطر شرایط بد کرونا که به وجود اومده،کلاس زبانت که همچنان آنلاینه  ولی کلاس نقاشی میری چون شرایطش امن هستش و کلا سه نفرید و فضا هم بزرگه برات یکم از شرایط این روزها بگم که کلافه شدیم از کرونا و نگرانی برای عزیزانمون و کسب وکارمون وگرون شدن روز به روز ریز و درشت مایحتاجمون،خیلی روزهای سختی رو داریم میگذرونیم جان مادر،ولی داریم تماااام تلاشمونو میکنیم ناامید نشیم و بچسبیم به دلخوشی های کوچیک یکم تیر تولد بابامرتضی بود که یه شب قبل سورپرایزش کردیم وبراش تولد گرفتیم بیستم تیر هم تولد نیروانا بود که م...
23 مرداد 1400

ماه نگار 96+تولد 8 سالگی

سلام عشقدونه این ماه تولدت بود و از یه ماهه قبل براش برنامه ریزی کرده بودی،مهمونهامون آیلین و دینا ونورا و مامانهاشون بودن،مامان جون و بابا جون و دایی یاسین هم اومده بودن که همراهشون عمه من و دختر عمه فاطمه و خانواده شون هم بودن،البته آرنیکا ومامانش هم بودن که قبل از اینکه مهمونهامون بیان اومدن و زود هم رفتن،نمی تونم بگم که چقدررر بهت خوش گذشته بود و فقط جیغ زدین و رقصیدین،مامان جون اینا وعمه اینا تا شنبه موندن و حسابی با هلما و رادمهر کوچولو بازی کردی کلاس اسکیتت هم شروع شده که با دینا میریم واونم خیلی دوست داری و حسابی پیشرفت کردی هر لباسی که میاد میپوشی برای عکاسی و بعدشم خوشت میاد و میگی میخوامش😂 ماشالله اسپرت هم خیلی بهت میا...
5 تير 1400